از اونجایی که در سفر قبلی که با ناروَن داشتم، خیلی راجع به تل شیطان و پیمایش کویر در شب شنیدم، تصمیم گرفتم که این تجربه رو از دست ندم؛
من یه پرستارم و بعد از یه شیفت سنگین کاری، راهی شدم و مثل همیشه همگی در اتوبوس خواب رو ترجیح دادن؛ ولی برای من مسیر هم مهمه و فقط مقصد مهم نیست، دوست داشتم که از همون اول دوستای جدید پیدا کنم و تو راه با هم صحبت کنیم و این شد که رفتم به لیدرمون گفتم غافل از اینکه برگشتم دیدم همه هم چنان خوابن… خلاصه خودم رو با چایی زعفرونی که دم کرده بودم و فیلم و تخمه مشغول کردم تا اینکه رسیدیم به شهر زواره.
باید بعد از یه استراحت کوتاه و شام، پیمایش شبانه رو شروع میکردیم؛ یکی از جذابیت های این سفر همون قسمت معارفه بود که تجربیات همسفرا و جاهایی که رفته بودن رو میگفتن و من یادداشت میکردم. این اقامتگاه تاریخی هم یه فضای آرومی داشت که انگار یه پیوند میون آدمای غریبه میزد و جو رو صمیمی میکرد و من بالاخره تونسته بودم ارتباطی با بقیه بگیرم و خوشحال بودم از این موضوع. مسیر شروع شد، هوا خوب بود، نور خوب بود و حتی ترجیح دادیم هدلایت هایی که به قول یکی از دوستان هزینه کردیم براش رو استفاده نکنیم.
ولی جذابترین قسمت مسیر رعد و برقهایی بود که با دیدنشون همگی حیرت زده بودیم و گوشی به دست برای ثبت.
ولی اینبار من فقط نگاه میکردم و دیگه عکس برام مهم نبود. راستش انگار منو با یه سفینه فضایی برده بودن وسط کویر و داشتن یه فیلم میساختن که پدیدههای نامعقول فتوشاپ شده بود، مثل همین رعد و برق و نم نم بارونی که اصلا تصورش رو هم نمیکردم و وسطای فیلم هم گفته بودن ازین شن و ماسههای کویر طوفان بسازیم و همگی ژست داعشطور گرفته و با هرچیزی که داشتیم از چشمها و بینی و گوش هامون محافظت میکردیم و یکی از همسفرا این پدیده رو شلاق شن معرفی کرد که به واقع همین بود و ضربات ماسه روی سر و صورتمون کم از کتک نداشت.
سکانس بعدی فیلم میرسه به زمانی که همگی به بالای تل شیطان رسیدیم و دراز کشیدیم محو تماشای ماه و در انتظار طلوعی که ندیده بودیم و شگفتی این لحظه با هیچ چیزی توصیف نمیشه و فقط باید همونجا باشی و ماه رو ببینی و ماسهها رو با دستات لمس کنی.
خب پیمایش رو با چای آتیشی دور هم تموم کردیم و با آفرودهای گروه به سمت اقامتگاه برگشتیم و بعد از استراحتی کوتاه و بحث های جذاب، ناهار خوردیم و چالشی جذاب گرفتیم که در خاطره هامون ثبت شد و حالا مسیر برگشت من نبودم بلکه ما شده بودیم و خود مسیر هم برام جذاب بود که سرگرم بازی گروهی شده بودیم، به حدی که متوجه نشدیم کی رسیدیم به تهران.
هنوز هم میگم منی که دارم مینویسم خودم اینجام ولی قلب و دلم هنوز در کویره …
محیا مشتاق
سفرنامه ترکینگ شبانه تلشیطان
خرداد ۱۴۰۲