همیشه از اینکه مدت زیادی تو اتوبوس یا ماشین منتظر بمونم تا به مقصد برسم فراری بودم، اما شوق رفتن به یک ماجراجویی همه چی رو واسه آدم آسون میکنه؛
چهارشنبه شب سوار اتوبوس همراه با دوستای عزیز راهی اردبیل شدیم برای دیدن مسیر پیماشی که از زیباییش خیلی شنیده بودم، صبح زود به نزدیک منطقه نئور رسیدیم سوار وانت شدیم و این شروع ماجرا بود. من همیشه دشت و چمن زار رو به جنگل ترجیح میدادم؛ انگار درونش یک حس آزادی و رهایی داره و خب با وانت از بین مسیر کوه هایی گذشتیم که پوشیده از دامنه وسیع و سرسبز بودن.
وقتی شب تو اتوبوس بودی و نمیدونستی چجوری بخوابی و صبح زود بیدار شدی وانت سواری با همچین چشم اندازی حالت رو خوب میکنه و نهایتا فکر کنم بعد حدود نیم ساعت دریاچه نئور از بین کوه ها بهمون چشمک زد. دیدن اون منظره ها بهم نوید این رو میداد که قراره پیمایشمون رو از وسط داستان های بچگی شروع کنیم، بعد اینکه با وانت مجدد به سمت بالای کوه رفتیم و مسیر پیاده روی رو شروع کردیم، قلبمون از همه اون زیبایی به تپش افتاد. دشتهای مخملی سبز پر از گل های آلاله وحشی، رودخونه ای که از کوه سرازیر میشه و بین چمن زارها حرکت میکنه و فکر میکردم که آیا دارم در واقعیت اینا رو میبینم؟
حس رهایی عجیب توی وجودمون پیچید و اون آزادی که طبیعت به تک تک ساکنینش داده بود باعث شده بود هر طرف یک صحنهی زیبایی رقم بخوره. من از قبل شنیده بودم که این مسیر آب و هوای متفاوتی داره و خب به چشمم عجیب ترین حالتش رو دیدم؛ بعد از مدتی راه رفتن و عبور از دامنه های شیبدار، وارد مه شدیم و خودش حالت غریبی و رویاگونه ای داشت ولی خب بعد از اون بود که تگرگ شروع شد، مثل تصورات همیشگی فکر میکردیم تگرگ یک بارش کوتاه هست اما این دفعه حدود یک ساعت زیر بارش تگرگ بودیم.
تصورشم عجیب بود، از دامنه کوه گلوله های کوچیک شبیه توپهای شیطونک به طرفمون سرازیر بود و یک جاهایی واقعا دردمون میگرفت، و از اونور صدای صاعقه به گوش میرسید، حال عجیبی بود انگار این دفعه آزادی طبیعت رو با روی خشنشن میدیدیم و خوشحالم که خیلی لطف کرد و باهامون خیلی خشن نبود.
نهایت این مسیر منظرهی خاص تلفیق جنگلهای هیرکانی با شیروانیهای رنگی خونه ها توی دامنه های سرسبز و زیبایی بود و یادآوری این جمله که اشتباه نکنید اینجا سوییس نیست، ایران خودمان است. و بالاخره ما به آبشار ورزنه و اون کافه کوچیک خوشگل انتهای مسیر رسیدیم، البته آبشاری که از گل و لای این بارش اخیر تبدیل به آبشار شیرکاکائو شده بود، اما این پایان مسیر نبود.
سوار پاترول شدیم و یک هیجان دیگه این دفعه با پاترول سواری شروع شد. گذر از دامنهها و تپههای پر از گلهای بنفش و قرمز و عبور از دل مه شبیه حس نزدیک شدن به آسمون بود و تصویر نهایی که بهترین پایان بر این روز فوق العاده بود، بارش باران و تابیدن آفتاب و کمان زیبای رنگین کمون وسط یک دشت زیبا بود که دقیقا شبیه آخرین صفحه داستان کودکی پایان پیدا کرد.
سفرنامه نئور به سوباتان
بهار ۱۴۰۲